تنها شدم
سلام
بالاخره از سفر برگشتم
سفری پر ماجرا و پر هیاهو
توی این سفر خیلی چیزا قرار بود اتفاق بیوفته اما نشد.
انقدر رفتم و اومدم که بالاخره تصمیم به برگشت گرفتم.
پشیمون نیستم اما خیلی چیزا فرق کرد.
این حالمو دوست دارم، اما این اوضاع روحیم رو نه.
شرایط بسیار سخت شده، از همه طرف، اوضاع نا به سامان گریبان گیرم شده.
توی خوابم نمی دیدم که بخواد اینطوری پیش بره.
هیچ چیزی دست من نیست، همه چیز داره خود به خود پیش می ره.
دیگه تنهای تنها شدم.
از همه ی اون کسایی که به خاطر من ناراحت بودند یا نارحتشون کردم
همین جا جلوی همه معذرت می خوام،
چه کنم، چیزی که می خواستم از دسته هیچ کس بر
نمی یومد و من فکر می کردم کسی هست که بتونه انقدر
بزرگ باشه که به حال من کاری کنه،
نباید کمک می گرفتم، اشتباه من بود،
خیلی پشیمونم و نمی دونم باید چه جوری جبران کنم و
چه جوری از همه معذرت بخوام.
تلخی لحظه هام به خاطر شرایطم هست، منو ببخشید.
:-(
اما ای کاش همه چیز یه جوره دیگه بود.
اما همش خواست خداست
راضیم هر چی بخواد برای من
برام دعا کنید