سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستایش

نویسنده : مهدی یاحق در : 93/10/5 8:15 عصر

تو سکوتِ شبِ یخ بسته ی عشق چشمای من به دَره تا تو بیای

میونِ پنجره های بستمون دل من منتظره تا تو بیای


جای خالیتو می بینم ، باورم نمی شه اینجام

تو سکوتِ شب می شینم خونه رو بی تو نمی خوام


بیا تا یه بارِ دیگه چراغِ خونه رو روشن بکنیم

باغِ پژمرده ی عشقو دوباره گلشن بکنیم


تلخیه حادثه رفته بذار یاورت باشم من

غمِ اون روزا گذشته اگه باورت باشم من


حرفامو به کی بگم تا دلم آروم بمونه

قصه ی تلخ جدایی بذار ناتموم بمونه


میونِ پنجره های بستمون دل من منتظره تا تو بیای

میونِ پنجره های بستمون دل من منتظره تا تو بیای




بی خبری

نویسنده : مهدی یاحق در : 93/3/13 2:30 عصر

تو که از حاله دلم بی خبری

تو که گفتی میریو بی اثری

همه ی وجود من باتو خوشه

تو نباشی دلمو غم می کُشه...



وب سایت کارى من

نویسنده : مهدی یاحق در : 92/9/10 8:8 عصر

www.giga-pc.ir




سلام

نویسنده : مهدی یاحق در : 91/11/19 1:55 عصر

 

سلام


 

به زودی با اخبار و کار های جدید کنارتون خواهم بود


 

مهدی یاحق


 

برای موندنه تو تلاش من ، انگاری بی فایدست


دیگه این نگاه تو برای من ، یه نگاه سادست

 

 


همه ی خاطره های ما دو تا ، انگاری پاک شده


دیگه اون هوای عاشقیه ما ، انگاری خاک شده

 


بینمون فاصله افتاده زیاد ، دیگه با غم جوریم


آسمونم اگه به زمین بیاد ، دیگه از هم دوریم

 

......

 


 




عاشقی

نویسنده : مهدی یاحق در : 91/8/2 5:25 عصر

همه ی وجوده من سرد بشه

توی تار و پوده من درد بشه

 

تا ته قصه ی غم پیش برم

هنوزم عاشقیه توی سرم

 

...

 

مهدی یاحق

 

http://facebook.com/mahdi.yahagh 




خط خطی

نویسنده : مهدی یاحق در : 91/5/11 3:43 عصر

دفتر شعرم را خط خطی میکردم تا چیزی بنویسم...


وقتی تو پاسخی نداشتی به عشق ساده ی من، تا اعماق درد

می رفتم و سر به بیابان تنهایی ام می گذاشتم...


غرورِ مرا نسیم ساده ی عشق تو از بین برد...


اما غرورِ تو درون بیابانی که طوفان شن به راه بود، مرا درون کلبه ی خود راه نداد...


پای پیاده دنبال جان پناهی بودم...


این مسیر بسیار سخت را با کوله بار تنهایی ام طی میکردم...


اما هر بار به کلبه ی تو می رسیدم و تو مرا راه نمی دادی.



مهدی یاحق

 

 

 




سال 91 مبارک،ترانه ی خیلی خوش خیالی کردم

نویسنده : مهدی یاحق در : 91/1/8 8:0 عصر

سلام


سال جدید مبارک


سال 1390 سالی  پر  از فراز و نشیب بود


امیدوارم سال 1391 سال پر برکت برای همه ی شما باشد


سال خوبی رو برای همه ی شما دوستای عزیز آرزو می کنم




ترانه : خیلی خوش خیالی کردم


ترانه سرا : مهدی یاحق



خیلی خوش خیالی کردم

تورو عاشق فکر می کردم

تورو لایق فکر می کردم

خیلی خوش خیالی کردم


اون که سلطان دلم بود

توی دنیا یار من بود

اون که تنها با دلم بود

فکر می کردم عاشقم بود


تک و تنها بی خبر رفت


بی صدا با چشم تر رفت


سایشو از من گرفتو


بی خبر از دله من رفت



منو با غم آشنا کرد


تُو دلم غصه به پا کرد


رفتو چشماشو رو من بست


منه تنها رو رها کرد




موفق باشید




مثل قبل نیستی

نویسنده : مهدی یاحق در : 89/12/7 5:11 عصر



سلام دوستان



مثل قبل برای من دیگه حرفی نداری


دیگه تُو نگاه من خیلی زود کم میاری



دیگه پای عشقتم واسه من لنگ شده


دله من برای تو مثل قبل تنگ شده



من دارم با حیرت منتظر می شینم


هی دارم تنهایی غصه رو می بینم



روز داره شب می شه دله من آشوبه


تو که نیستی تُو دلم پُتک داره می کوبه



خیره ام به ساعتو دارم از حال می رم


آخه من همیشگی به دله تو گیرم



تو چه جوری امشبو بی دلم خوابت برد


تنه من بدونه تو توی جاش تاب می خورد



بی قرار از همه چی بدجوری بیتابم


اوله شب تا سحر من یه ریز بیدارم



تو کجایی که من از بی کسی آتیشم


بدجوری دارم از این غصه ها آب میشم



مثل قبل نیستی



ترانه سرا : مهدی یاحق

 

 




دلم مُرد

نویسنده : مهدی یاحق در : 89/11/20 2:56 عصر


سلام




ترانه سرا : مهدی یاحق




رفتیو با رفتن تو دلم مُرد


غصه و غم از دل عاشقم بُرد



هوای من سرد و سیاه و تاره


هِدییه عشق تو طناب داره



***


نیستی ببینی که دارم می میرم


بدونه تو دست غمو می گیرم



غصه دیگه از دله من نمی ره


می گه باید این دل تو بمی ره



***


وجوده من پیر و زمین گیر شد


با غصه ها بد جوری درگیر شد



تنهاییا شده بلا به جونم


از دله تو تا اینجا خیلی دورم



***


راهِ پس و پیش برام نمونده


بی کسیا دله منو سوزونده



عمرم برای همه مثل برگه


دلم دیگه منتظر یه مرگه




دلم مُرد

 

 

 


 





سلامی غمگین

نویسنده : مهدی یاحق در : 89/7/4 3:24 عصر

سلام

چقدر غمگین و دل تنگ آمدم این بار 


 بیش از هر بار غمگینم



انگار که دلگیرم بسیار


 از همه ی آدم های این سرزمین


مهدی یاحق





بهشت من


  شعر از دوست خوبم حسین صفا




می برندت به خواب، دیدن من  تا ببینند پوز خندت را

سالها پیش نیز از خوابم   برده بودند می برندت را

 

سر  خرمن  قرار من با تو   خرِ من سر نداشت از آغاز

خر من بال داشت،پرمیزد  افق نسبتا بلندت را

 

رخت از بندرخت می افتد  میوه هم از درخت می افتد

بی جهت پرتقالهای سمج  بی قرارند سینه بندت را

 

سربه زیر نیازمندیها!  مثلا روزنامه می خواندی

خوانده بودندجمله ی کلمات  آن دو چشم نیازمندت را

 

روز وشب در پی تو می گشتند  همه سلولهای غمگینم

تا نشان از تو یافتم دیدم  که عوض کرده اند بندت را

 

طعنه های تو زخم زالوها  نیش زنبورهای کندوها

من بدبخت مثل هالوها  نوش جان میکنم گزندت را

 

چه هوسها که می زند به سرت از دغل دوستان دور و برت

من به تلخی نگاه میکنم و مگسان می خورند قندت را

 

وبه تحقیق می توان فهمیدهیچکس جز تو دلپسندت نیست

از محالات ممکن است اینکه  بپسندد کسی پسندت را

 

می برندم به خوابِ دیدن تو  می برندم به خاک ریختنت

روی گوری که سرنوشت من است دوزخا!گور من بهشت من است





موفق باشید




   1   2      >