سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خوشحالم

نویسنده : مهدی یاحق در : 90/2/7 6:2 عصر

سلام دوستان من


امیدوارم حال همگی شما خوب باشه و سر حالو شاد باشید.



* نوشته ی من *


اون روز خیلی خسته بودم، صبح وقتی از جام بلند شدم حس و حال نداشتم، طبق معمولِ همیشه از جام بلند شدمو خودمو آماده کردم واسه رفتن به محل کار، با خودم فکر میکردمو میگفتم شاید با رفتن و کار کردن این حس وحالم درست بشه و از شرش راحت بشم، وقتی رسیدم دیدم همه یه جوره دیگه نگام می کنن!

خیال کردم چیزیم هست و هی توی آینه به خودم نگاه می کردم، اما مثل همیشه بودم فقط با یه فرق کوچولو، اون روز خیلی کسل بودم!


هی، نمی دونم از چی بود، اما تا به خودم اومدم دیدم روزم داره شب میشه و هنوز پریشونم، جواب سؤالم بی جواب بود، چون نمی دونستم چرا و چی شده یا چی قراره بشه، امان، شب شد، وسایلمو جمع کردمو راه افتادم به سمت خونه، وسطای راه بودم که گوشیم زنگ خورد، یه نگاه بهش انداختمو یه دفعه رنگم پرید، یکی پشت خط بود که انتظارشم نداشتم، فهمیدم چرا پریشونو سر در گم بودم.


خوشحالم کرد.


 اما خدا رو شکر که هنوز در یادشون هستم، ممنوم ازش، اتفاق خوبی بود.


خوب و خوش باشید.